- پی سپر
- رونده، سالک
معنی پی سپر - جستجوی لغت در جدول جو
- پی سپر
- پی سپار، پی سپرده، لگدکوب، پایمال،
برای مثال حافظ سر از لحد به در آرد به پای بوس / گر خاک او به پای شما پی سپر شود ، پی سپرنده، پی سپار، رونده(حافظ - ۴۵۸ حاشیه)
پی سپر کردن: پی سپار لگدمال کردن، پایمال کردن، پی سپار کردن
- پی سپر ((~. سِ پَ))
- رونده، سالک، پایمال شده، لگدکوب شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لگد مال شده پایمال گردیده، رفته عبور کرده
پایمال کردن، رفتن
پاسپر پاسپار
رونده راهرو: باد بهار بین که چو فراش خانگی در دشت و کوه شدن بگه صبرپی سپار. (این یمین)
رهسپار، رونده، راهرو، پی سپارنده، برای مثال باد بهار بین که چو فراش چست خاست / بر دشت و کوه شد به گه صبح پی سپار (ابن یمین - ۸۳) ، پاسپار
پی سپار کردن: لگدمال کردن، پایمال کردن
پی سپار کردن: لگدمال کردن، پایمال کردن
پشت گردن، قفا
تاب و توان قدرت توانایی
پای گذر، پای گریز
مو سفید، کهنسال، پیر
واحد پول در بعضی از کشورها به ارزشهای گوناگون
تعقیب کننده دنبال گیرنده، آنکه رد پای کسی را دنبال کند رد زناثر شناس: چون سرافه بن مالک آنجا (غار ثور) رسید و او پی گیری هول بود، اصرار ورزنده مصر، مداوم دنباله دار: درین راه کوششهای پی گیری از طرف دانشمندان بعمل می آید
آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان: پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. (خاقانی)
عصب سنج، چکش گونه ای که طبیبان بر زانوی بیماران میزنند
شوم قدم نامبارک
دنباله دار. یا گندم و آرد پی دار. که ریع بسیار دارد صاحب ریع. یا گوشت پی دار. دارای قوت دارای پی و عصب
پی جوی
دنبال کننده
آنکه یا آنچه سر ندارد، بی اساس بی اصل، پرنده ایست شکاری از نوع باشه شبیه به پیغو بیسره
پاسپار
آنکه پی برد آنکه در یابد، پی شناسقائف، اسبهایی که جایزه دوم و سوم و چهارم را میبرند
پس روی متابعت تبعیت اقتدا اقتفا: آنچه شرط شده بر من (مسعود) درین بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست
ماه که سی روز تمام است
پاسپار، پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال
پیر، کهن سال، سال خورده، کسی که موهای سرش سفید شده باشد، سال خوردگی، پیری
فرانسوی آبفشان
((پِ جِ))
فرهنگ فارسی معین
دستگاهی که به وسیله آن، شخص برای تماس گرفتن از طریق تلفن با شخص مورد نظر فراخوانده شود، پی جو (واژه فرهنگستان)، فراخوان
پشت سر، عقب سر، قفا
پی سپر شدن راهی. محل عبور واقع شدن آن پیموده گشتن: حافظ سر از لحد بدر آرد بپایبوس گر خاک او بپای شما پی سپرشود. (منسوب به حافظ)